انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

انرژی عشق

 

 سلام.ایندفعه می خوام بگم برای چی واسه عشق ، انرژی قایل میشیم! یا به عبارت دیگه

اصلا این انرژی عشق که ازش حرف می زنیم وجود داره؟! و یا قابل درک هست؟

 تو سایت هوپا به مطلب جالبی برخوردم که کاملا به موضوع مورد بحث ما مربوطه،

بنابراین واسه توضیح بیشتر گذاشتمش تو وب. کاملترشو میتونید از خود هوپا بگیرید.

 برای درک بیشتر موضوع بهتره خودتون بهش فکر کنین. واسه بوجود اومدن یه نگرش

 جدید و البته درست راجع به هر موضوعی بهتره کمی اطلاعات راجع بهش داشته باشیم ،

 و اما مطلب:

 

 "خیلی از آدمها حتی نمی دانند که این دنیایی که در آن زندگی می کنیم از چه چیزی

ساخته شده است پس  ابتدا با هم طبق نظریه های علمی راه خود را پیش می بریم و به این

 می پردازیم که دنیا از چه چیزساخته شده است :

 دنیای اطراف، از ماده و انرژی ساخته شده است . ماهیت انرژی هنوز به طور کامل

کشف نشده است اما می دانیم که انرژی با فرکانس نیز سنجیده می شود . هر چه فرکانس

 یک انرژی بالاتر باشد قوی تر  است .

 ماده از مولکول ساخته شده است و مولکول از اتم و اتم از الکترون و پروتون و نوترون.

 الکترون که جرم ندارد و در حقیقت فقط انرژی است و اما پروتونها از ذرات کوچکتری

 تشکیل شده اند و آنها کوارک هستند. و اما کوارک ها از چه ساخته شده اند ؟ کوارک ها

ازانرژی ساخته شده اند. پس می توانیم بگوییم همه چیز در این دنیا از انرژی ساخته شده

است. چون طبق نظریه نیوتون جهان از ماده +انرژی ساخته شده است که دیدیم که اخیرا

کشف شده است که ماده نیز از انرژی ساخته شده است.

 افکار ما و خاطرات و ذهن ما ماده ای هستند با انرژی و فرکانس بسیار بالا، بخاطر همین

 غیر قابل دیدن هستند. اما می بینیم که قابل درک هستند. برای همین است که وقتی فکر می

 کنیم یا درس می خوانیم گرسنه می شویم چون از توان موجود در خود برای تولید انرژی

 فکر استفاده کرده ایم و حال باید انرژی از دست رفته را برگردانیم. طی آزمایش بسیار

دقیقی که در یکی از دانشگاه های امریکا درسال 1965 انجام گرفت دانشجویی را بر

 روی ترازویی با حساسیت بسیار بالا قرار دادند و از او خواستند که یک ضرب 5 رقمی

 را در 5 رقمی انجام دهد و هنگام محاسبه مشخص شد که وزن دانشجو در حد بسیار کم

 افزایش یافته است. بنابراین انرژی وزن هم دارد. پس افکار مثبت و منفی هر کدام دارای

 وزن و ارتعاش خاص خود هستند . و حتی می توانند بر روی محیط اطراف و انسانهای

دیگر تاثیر بگذارند. به خاطر همین است که وقتی موسیقی ملایم گوش می دهیم آرام می

 شویم اما وقتی به موسیقی تند و خشن گوش می کنیم مشوش می شویم این تنها به خاطر

 تفاوت فرکانس های دو موسیقی می باشد.

 خیلی وقتها وقتی به چیزی معتقد هستیم، به سرمان می آید مثلا معتقدیم که بعد از هر خنده

گریه هست. این باعث می شود که ناخودآگاه ما انرژی هایی از خود ساطع کند که در

 جهان هستی تاثیرگذار باشد. ناخودآگاه دوست دارد ما را به سمتی ببرد که ما معتقد به آن

 هستیم بنابراین ما را به سمت گریه کردن می کشاند. و ما در تمام لحظات بدون اینکه

خودمان بدانیم به سمت گریه کردن سوق پیدا می کنیم که درنهایت علت آن را پیدا می کنیم

(ناخودآگاه آنرا پیدا می کند ) و گریه می کنیم. انرژی افکار ما در محیط  پخش می شود و

 روی همه چیز تاثیر می گذارد. احتمالا برای شما پیش آمده که از محل یا مکانی

متنفرباشید و دوست نداشته باشید که به آنجا بروید این مسئله دقیقا بخاطر وجود انرژی های

 منفی موجود در آنجا است که روی شما تاثیر گذاشته و شما بصورت ناخودآگاه از آنجا

 فراری می شوید. و هزاران پدیده دیگر که علت همه آنها انرژی است."

 

 جبهه ای که تو این وبلاگ برای موضوع "عشق" در نظر گرفته شده محدود به نوع

خاصی از ابرازعلاقه نیست و ازنظر این وبلاگ حتی فکر کردن به موضوع مثبتی و یا

فکر کردن مثبت درباره هرچیزی می تونه راهی برای تجلی عشق باشه! می دونیم که تو

 دنیای امروز ما نفس کشیدن هم سخته چه برسه به اینکه تک تک ما بتونیم یک فرد رو

 بعنوان عشق واقعی مون بدست بیاریم و به این شکل مدعی تجلی عشق باشیم ! منظور این

 وبلاگ می تونه مثبت اندیشی به طور عام باشه. اگه ما بتونیم این فرهنگ رو در خودمون

بوجود بیاریم که مثبت به همه چیز نگاه کنیم و به این فکر کنیم که انرژی ایی که در طول

 روز به جهان برمیگردونیم مثبت باشه، اولا با هر دست بدیم با همون دست هم دریافت

میکنیم یعنی اگه انرژی مثبت به دنیای اطرافمون بدیم به همین شکل انرژی مثبت هم بهمون

 می رسه چون خداوند نسبت به بنده هاش سخاوتمنده، حتی اگر شده لذت درک

زیبایی آسمونش رو بهمون تقدیم می کنه! در ثانی فکر میکنین چی باعث بوجود اومدن یه

همچین دنیایی شده که معتقدیم نفس کشیدن توش مشکله؟ چیزی غیر از افکار منفی؟

 تا حالا شده به دامنه این افکار فکر کنین؟  فکر کنیم اگه همه مردم دنیا سعی کنن مثبت

 فکر کنن ممکنه چه اتفاقی بیفته؟ البته منظور ما از مثبت فکر کردن این نیست که چشم و

 گوشمون رو روی حقایق ببندیم ، باید "فرزند زمان خود باشیم". باید همه تیرگی ها رو هم

 ببینیم و یه چیزیادمون بمونه : و اون چیزی نیست جز " احساس مسئولیت" :

 

        "آسمان بار امانت نتوانست کشید              قرعه فال بنام من دیوانه زدند"

 

 چیزی که از اختیار انسان نشات میگیره و تنها فرق بین انسان و حیوانه. حس مسئولیت

 نسبت به حفظ انسان ها در مقام انسانیت! پس فکر می کنین برای چی جانشین خداوند روی

 زمین هستین؟!

  و در آخر :

 یادمون بمونه هنوز آسمون آبیه- هنوز گل از زمین سر در میاره- هنوز خورشید گرم و

 پابرجاست- هنوز گاهی بارون می باره- هنوز زندگی جریان داره... یادمون بمونه همه این

 عناصرخوب بلدن چطور پیامی رو که باید، بهمون ابلاغ کنن. شاید این ماییم که تو سنتهای

 الهی بدعت بوجود آوردیم و قدرت روح انسان رو فراموش کردیم و فراموش کردیم که

 روح ما بخشی از روح جهانه و با روح همه چیز در ارتباطه... یادمون بمونه هنوز 

 منجی وجود داره و انتظار فرجش بزرگترین مسئولیت ماست.

 

 خدایا!

 دلم را همچون نی لبکی چوبین بر لب های خود بگذار

 و زیباترین نغمه هایت را در فضای زندگی

 مردمان مترنم کن!

 چنان بنواز دلم را که هرجا نفرتی هست ، عشق باشم من!

 هر جا زخمی هست ، مرهم باشم من!

 هرجا تردیدی هست ، ایمان باشم من!

 هرجا ناامیدی هست ، امید باشم من!

 هرجا تاریکی هست ، روشنایی باشم من!

 هرجا غمی هست ، شادمانی باشم من!

 خدایا!

 توانم ده تا دوست بدارم بی چشمداشت و بفهمم دیگران را حتی اگر نفهمند مرا! 

از : استاد مسیحا برزگر

 

 

    باشد که انرژی عشق با طلوع آفتاب وجودش متجلی شود. 

                                                                              آمین

    شاد و پاینده باشید. 

 

بخوان ما را...

 

 بخوان ما را

 منم پروردگارت

 خالقت از ذره ای ناچیز

 صدایم کن مرا

 آموزگار قادر خود را

 قلم را، علم را، من هدیه ات کردم

 بخوان ما را

 منم معشوق زیبایت

  منم نزدیک تر از تو به تو

  اینک صدایم کن

  رها کن غیر ما را، سوی ما بازآ

  منم پروردگار پاک بی همتا

  منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست می دارم

   تو بگشا گوش دل

  پروردگارت با تو می گوید

  تو را در بیکران دنیای تنهایان،

 رهایت من نخواهم کرد

 بساط روزی خود را به من بسپار

 رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را

 تو راه بندگی طی کن

 عزیزا، من خدایی خوب می دانم

 تو دعوت کن مرا بر خود

 به اشکی، یا خدایی،

 میهمانم کن

  که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم

 طلب کن خالق خود را

  بجو ما را

  تو خواهی یافت

  که عاشق می شوی بر ما

  و عاشق می شوم بر تو

  که وصل عاشق و معشوق هم

  آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد

  قسم بر عاشقان پاک با ایمان

  قسم بر اسب های خسته در میدان

  تورا در بهترین اوقات آوردم

  قسم بر عصر روشن

  تکیه کن بر من

  قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

 قسم بر اختران روشن، اما دور

 رهایت من نخواهم کرد

 بخوان ما را

 که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟

 تو بگشا لب

 تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟

 رها کن غیر ما را

 آشتی کن با خدای خود

 تو غیر از ما چه می جویی؟

 تو با هر کس بجز با ما، چه می گویی؟

 و تو بی من چه داری؟ هیچ!

 بگو با ما چه کم داری عزیزم، هیچ!!

 هزاران کهکشان و کوه و دریا را

 و خورشید و گیاه و نور و هستی را

 برای جلوه خود آفریدم من

 ولی وقتی تورا من آفریدم

 بر خودم احسنت می گفتم

 تویی زیباتر از خورشید زیبایم

 تویی والاترین مهمان دنیایم

 که دنیا بی تو، چیزی چون تورا، کم داشت

 تو ای محبوب تر مهمان دنیایم

 نمی خوانی چرا مارا؟؟

 مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟

 هزاران توبه ات را گر چه بشکستی

 ببینم، من تو را از درگهم راندم؟

 اگر در روزگار سختیت خواندی مرا

 اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمی کردی

 به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟

 که می ترساندت از من؟

 رها کن آن خدای دور

 آن نامهربان معبود

 آن مخلوق خود را

 این منم پروردگار مهربانت، خالقت

 اینک صدایم کن مرا، با قطره اشکی

 به پیش آور دو دست خالی خود را

 با زبان بسته ات کاری ندارم

 لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

 غریب این زمین خاکیم

 آیا عزیزم، حاجتی داری؟

 تو ای از ما

 کنون برگشته ای، اما

 کلام آشتی را تو نمی دانی؟

 ببینم چشم های خیست آیا،گفته ای دارند؟

 بخوان ما را

 بگردان قبله ات را سوی ما

 اینک وضویی کن

 خجالت می کشی از من

 بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد

 به نجوایی صدایم کن

 بدان آغوش من باز است

 برای درک آغوشم

 شروع کن، یک قدم با تو

 تمام گام های مانده اش، بامن

 

 از: کیوان شاهبداغی

نقل از: موفقیت ش ۱۰۱