انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

پرسنده با برفش!


داره بارون میباره

از اون بارونای قشنگ بهاری..

تازه یه هفته از تولدم گذشته..

الان نشسته بودیم اینجا با نسیم

یکم اختلاط آخر شبی کنیم..

میگم:

تنها چیزی که بشدت نیاز دارم این

نیس که این زندگی تموم شه و

وارد یه زندگی بهتر شم،

اینه که به "عدم" و نیستی برم

و هرگز برنگردم..

یکم فکر کردم بهش میگم:

میترسم وقتی خدا میخواد یه

روح جدید وارد زندگی کنه

بازم دست بندازه و منو از "عدم" 

بکشونه بیرون!!

طنز تلخیه حقیقتن...


دارم آهنگ "برف" پسره‌رو گوش

میدم.. انصافن قشنگه

اونوقت میگم فن‌تم میگه نگو!


دیگه تسلیم شدم! حاضرم یه زندگی

دیگه هم برگردم تو این دنیا اما 

دیگه خدا بیخیال آزمونای این زندگی شه!!

لعنتی کلش به آزمون گذشت...


حال و حوصله‌ی فکر کردن هم نمونده

بس که همه‌چی بی‌معنیه

دلم یه چیز بامعنیه خوشایند میخواد!



شکلات داغ روز برفی


دیگه داره عجیب می‌شه!

چرا من جذب آدمای دپرس میشم؟ 

یا اونا جذبم می‌شن؟

الان از کافه‌ی پارتنر آدم‌حسابی دپرسم برگشتم

رفتم سا.و.ی پر بود اومدم اینجا س.ن.ار

برف بیرون جذابه شبیه برف شادی!!

هرچی هست شاد نیس!

چه می‌دونم شایدم ماهیتش شاده

اما ماها درکش نمی‌کنیم!

ما یه مشت ک.س.خ.ل سیگاری!


شک داشتم اما یه مرگیم هست!!

چرا با یه آدم شاد پولدار ابله دوس نشم

شاید کنارش شاد شدم حداقل!!

والا حداقلش اینه وقتی توی پی‌ام‌اسم

ترکش سمتش می‌ندازم

به قلبش نمی‌خوره!!


زندگی منصف نیست و انگار

از ازل هم قرار نبوده همچین چیزی

باشه

اگه قرار بود واسه تکمیل معمای 

پازل زندگی کلمه بدم یه همچین

چیزایی می‌بود:

ک.ی.ر.ی - ت.خ.م.ی - پ.و.چ


و همچنااان برف شادی در حال ریزشه..

آهنگ معین‌و کم داشتیم: 

سرتو بزار رو شونه‌هام..


تف تو زندگی..

کاشکی همون موقع توی تابستون

کنار دریاچه‌ی سقا.لک.سار وقتی

نم بارون زد و سرم رو شونه‌ی 

اون آدم بود همه‌چی تموم می‌شد

و به باشکوه‌ترین شکل ممکن

به درَک می‌پیوستیم..


یا خیلی سال پیش توی کافه پدربزرگ لاهیجان

یا شعبه‌ی لاهیجان رستوران بوف


یا حتی قبل‌تر

قبل از دانشگاه

همون روزای اولی که یاد گرفتم عاشق بشم!

کاشکی به اینجا نمی‌رسیدم

به اینجایی که دیگه نمی‌شه عاشق شد...

به اینجا که حوصله‌ی عاشق شدن نمونده..

به اینجایی که برای فراااار از "زندگی"

ماوایی نیس!!


اگه کتاب نخونم 

اگه فرار نکنم تو یه دنیای دور

نیست میشم.. با شکنجه نیست میشم!


همچنان برف شادی می‌باره!

آسمون ک.س.خل شده!


سردرگمم..

چون نمی‌دونم..

که برای فرار باید چیکار کنم..

از این شهر یا کشور برم؟

به کجا که خوشحال باشم؟؟

بقول خودم که امروز به پارتنر افسردم

می‌گفتم: شاد بودن نقطه‌ی خاصی نداره

درست در نقطه‌ای که احساس آرامش

کنیم شادی ظاهر میشه..

رقصیدن، ترانه، شعر، کتاب،

آفتاب، تاب بازی، گِل‌بازی،

پیاده‌روی، تئاتر، اسب‌سواری،

آدامس‌موزی، یه دسته داوودی زرد،

شرشر بارون و...

هیچکدوم بتنهایی نمیبرنت

روی اون نقطه..

الف!!


لعنتی! بازم  پائولو کوئلیو!


خیلی ترسناکه اما

شاید بتونم یواش یواش به #نبودن

فک کنم..

اگه صادق جان هدایت تونست

شاید منم بتونم..






کوهن تایم!

بلاخره اون هفته‌ی مزخرفو پشت سر گذاشتیم..

بعد از یه هفته‌ی کامل دردسر، خستگی، به‌هم‌ریختگی

بدتیپی، بی‌لولی، زشتی، بدون تفریح، بدون بریک،

بدون کوچکترین چیزی که به #زندگی وصلت کنه!

اونم واسه کسی‌که مدتیه تنها هدف زندگیش

استراحت و تفریح و آرامشه!!!


دیروز صبح رفتیم زوفا 

کافی بودو کتاب‌و آفتاب

بعدشم اردیبهشت و کتابا و تحریر

داشت خوب پیش میرفت

تااینکه برگشتیم خونه..

چقدر دلم میخواست بخوابم

اما مجبور شدم برم بیرون

حداقل #زیبا هست که بری  و تصور کنی

تو یه زمان دیگه‌ای

حداقل ۶۰ سال قبل

با یه آدمای دیگه

تو یه جای دور

با موسیقی‌های حال خوب کن

و چای هل

و #هومن گنده دماغ اما قابل‌تحمل

گاهی هم خوش‌مشرب

یکم نشستم سر حرفای #هاینریش_بل

یکم هم پای موسیقی #لئونارد_کوهن

یکم رفتم سراغ قصه‌های احتمالی هر کدوم

از اون عتیقه‌ها!

مث مجلس رقص تو خونه‌ی شهردار سابق!

ینی ممکنه مجلس رقص هم میداشتن؟!!

دیروز با یه آدم خوش‌مشرب هم آشنا شدیم

اتفاقی همونجا تو زیبا

گفت #خوش_گل‌م!

دارای خمیره‌ی خوب!

موهاش تو آسیاب سفید نشده بود

سوال یک میلیون دلاری:

زندگی کجاست؟


چقدررر بدم میاد یکی ازم می‌پرسه 

چرا کتاب می‌خونی

که چی بشه

چقدررر دلم می‌خواد بگم بتو چه

چیزی از تو میدزدم؟؟

دلیلی نداره واسشون توضیح بدم

و نمی‌دم

دیروز -و حتی یک کلمه هم نگفت- رو 

می‌خوندم

هنوز ذهنم درگیر افکار #فرد و #کته‌س

هرگز نمی‌تونستم در شرایط اونا 

در اون زمان و مکان

زندگی کنم

فقط با کتاب خوندن تونستم!

با هر کتاب یه زندگی متفاوت رو 

تجربه می‌کنی

و نیاز نیس هزاران بار دیگه این

دنیای بیخودو تحمل کنی و بار اون 

زندگیو به دوش بکشی..

دیروز در اینمورد حرف زدیم..

آرامش‌بخش بود..


این کوسن که اینجا جلو چشامه شبیه

بیسکوئیته

لنتی هوس کردم..


نابود شدن وحشتناکه

هفته‌ی گذشته بهش فک کردم

به‌عبارت‌دیگه نابود شدن #تلاش‌هات

وحشتناکه

و عجیبه که بعضی از مردم اینو درک نمی‌کنن!!

درک نمی‌کنن ممکنه لجبازی احمقانه‌شون

کسیو نابود کنه و آدم نباید تحت هیییچ شرایطی

باعث نابودی کسی بشه..!!

و برعکسش هم یه موجوداتین که مث

#معجزه تو زندگیتن

شاید سال به سال خبری ازشون نباشه

اما لحظه‌ی سقوط دقیقن پشتتن

دقیقن همون تکیه‌گاهی که فقط 

وجودشون باعث میشه نیوفتی و 

بتونی پاشی..

همچین #معجزه‌هایی نایابن اما

خوشحالم حداقل #سجادی یکی دوتایی

ازشون داره

بیش باد!


دو روز دیگه تایم ترمیم مژه دارم

باید یکم بیشتر بخودم برسم

یکم بیشتر برم کافه 

یکم بیشتر کتاب بخونم

یکم بیشتر ول بچرخم

یکم بیشتر لوس بازی درارم

یکم بیشتر بخودم فک کنم

یکم بیشتر نفس بکشم


هنوز مطمئن نیستم زیادی حساسو ضعیفم

یا اینکه زیادی و یه مدت خیلی طولانی قوی بودم

خیلللللی خسته‌ام

خسته‌تر از اونی که بخوام پاسخ سوالات

باربط یا بی‌ربط کسیو بدم!!

---------------------------------

پ.ن: جایی که "ترس" نباشه!