انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

منحصرم!


چسبیدم به شاد کردن کودک درونم!

هفته پیش واسه خودم یه پستونک خریدم P:

موقع برگشتن به خونه تو ماشین امتحانش کردم

جالب بود!

البته واسه یه مشت فضولی که سرشون تو ماشین مردمه هم دیدن این صحنه خالی از لطف نبوده

مگر اینکه تصور کرده باشن تو راه تیمارستانیم! P:

امروز رفته بودیم از عابر بانک پول بگیریم یهو دلم خواست بپرم جلوی اون پسره که داشت پول میگرفت بگم دااالی!

البته اینکارو نکردم اما گمونم دیگه دارم از دست میرم P:

امروز رفته بودیم سینما فیلم بمب پیمان معادی رو ببینیم

خیلی بااحساس بود؛ تلخ و شیرین

بعده در دنیای تو ساعت چند است دیگه فیلم حسابی تو سینما ندیده بودم


این روزا خیلی عصبیم..

وقتی بخوای حتی پیش خودت هم بهش فکر نکنی همینه دیگه!

عصبی میشی

نمی خوام بهش فکر کنم

حتی پیش خودم

نمی تونم درک کنم

نمی خوام مدام بخودم بگم آخه چطور ممکنه؟ محاله محال

نمی خوام بیشتر از اینی که هستم سردرگم شم

نمی خوام بیشتر از اینی که حس میکنم از آدما بدم بیاد!

نمی خوام تلخی رو باور کنم

کاشکی بدون اینکه لازم باشه کاری براش انجام بدم احوالم خوش بشه!

کاشکی بازم بتونم باور کنم!

وای خدایا یه کاشکی گنده گیر کرده تو وجودم که با هیچ کلمه ای، با هیچ جمله، نوا، آوا، صوت، و هیچ کلکی نمی تونم بدمش بیرون!

همینه دلیل عصبانیتم

کاشکی بغض میشد و میشکست

کاشکی اشک میشد و جاری

کاشکی شعر میشد و سروده

کاشکی حرف میشد و بزبون میومد

اما زجر شده و داره میشکنه

 درد شده و داره میکُشه

کجایی؟!

تو کجایی رهایی؟!


دیوانه و شوریده و شیدا!

شدم مثل #گولوم تو ارباب حلقه ها!

دارم از #تناقض خفه میشم!

بالاخره هستم یا نیستم؟!

خلاصه ساده هست یا نیست؟!


یه نوای خاصی مث بخار تو وجودم جاریه!

نمی شنومش!

شایدم طاقت شنیدنشو ندارم و شاید هم جنبه شو!

وزن این سبکی، سنگین تر از هزار بغض فروخورده ست!

لابلای شاخ و برگ یه مشت آرزو گم شدم!

قرار نبود شاعر بشم

خدایا آخه این چه عذابیه که تنها روی یه کُره قدم بزنی

جایی که خورشیدش یه عمره نمی تابه!

جایی که سایه ها هم مردن!

چیزی که بگوش میرسه زمزمه ی باد نیست

نجوای هزاران آرزوی بر باد رفته ست!

سردی روی گونه هات

از خنکای نسیم نیست

آخرین حسرت یه مشت روح پژمرده ست

امان! آی امان از خاکستری پاییز!

کاش رنگ پاییز مثل تو قصه ها زرد و نارنجی و سرخ بود!

آخ کجاست حواس پریشونم تا بفهممش

تا حسش کنم

تا برم به جستجوی اون گمشده ای که باید!

تا وجود ندیدنیشو باور کنم!

کجاست حواس گمگشته سرگردونم

کجاست تا به باور برسم؟!


Habits!!

آسمون آبی آبیه

خورشید حس خوبی میده! گرم و طلاییه

یه نسیم ملایم سردی می وزه که کنار بخاری و خورشید طلایی، اونم حس خوبی داره

هوا عطر بهشتی سیب میده!

یه روز قشنگ پاییزیه!

امروز جون میداد واسه مردن

البته اگه گمگشته بودم و دور

همین الان یه هواپیما از آسمون رد شد.. همیشه از دیدنش خوشحال میشم! یجورایی حس رهایی میده..

انگار میگه امیدوار باش که دیر یا زود از اینجا میری یه جای دور!

یه عنکبوت به توری پنجره چسبیده.. میخواد بره بالا اما همش سر میخوره.. اینم صحنه ی قشنگیه!

یه عالمه کتاب اینجا دم دستم دارم.. عملا تو بهشتم!

کاکتوس کوچولوی رنگی قشنگم هم اینجاست.. 

کلللی هم آدامس موزی دارم..

عروسکم و مداد رنگی هام..

ماگ و جامدادی صورتیم.. صدالبته مداد اتودهای دوستداشتنیم..

خودکارای خوش رنگم..

یه عالمه لاک ناخن های رنگی رنگی..

عنکبوتو انداختمش پایین .. بذار بره یه جای بهتر خونه کنه..

دلم نمیخواد به پشت سرم فک کنم.. به خونه!

از بدبینی هم فقط سیگارشو دوست دارم!

چطور میشه از خوب و بد رها شد؟!

خوش بحال دیوونه ها! خوش بحال مرده ها..

بطور کلی خوشبخت و زیبا و موفقم!

بطور جزئی اما فقط سکوت می کنم!


-----------------------------------------------------------------

پ.ن1: خوشی نزده زیردلم!

پ.ن2: الان می فهمم که طفلی فرشته ها چرا موقع سجده کردن به آدم، هنگ کرده بودن!

پ.ن3:طفلی ابلیس چه زجری کشید!

پ.ن4: قول میدم حتی موقع دمیده شدن در صور هم پانشم با آدما فیس تو فیس شم!

پ.ن5: قضاوتم کنید احمقا بجنبید..

پ.ن6: خدایا تو وجود داری! اما برای انسان فهمیدنش ارزششو نداشت!

-------------------------------------------------------------------