انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

نیهیلیست نیستم!


باران زمزمه کرد..

باران زمزمه کرد..

برای فهمیدنش

به دلت گوش کن

دلی که نیش خورده

حرف بارانو میفهمه


به "همه چی" اعتباری نیست!

اعتبار تو "هیچی" یه

در میزنن درو وا نکنی

باز یکیه که اسمش ..


شخصا به "هیچی" معتقدم

نه که نیهیلیست باشم

من عاشق "تکبر"م

اما انگار امکانش نیست!


صبور باش و مهربان

منظم باش و قوی

پاداش های بزرگ

فقط بخاطر "شجاعت"


هرکاری میکنی

فقط درست بزن به "هدف"

"هیچی" همینجاست

خیلی نزدیکه


خودتو برندارو بری

حتما حتما بمون

موندن "شجاعت"ه

"همه چی" "موندن"ه


اونایی که بَدَن

هیچوقت "نموندن"

"موندن" خوبیه

"خوبی" "موندن"ه


یه قصه ی دیگه گفته شد

یه "زندگی" سَر اومد

فهمیدنش شروعشه

قصه ی دنباله دار


بجای "زندگی"

"آرزو" میکنم

نیهیلیست نیستم

آرزوهام نزدیکن!


هیچی حس نمی کنم

"هیچی" حس می کنم!

هنوز دیر نشده

هنوز "بیگانه" نشدم

باید بگم که نه!

من نیهیلیست نیستم!




شیداترین شیدای عالم!


صداقت، آواز

صداقت، نوا

صداقت، ساز

صداقت، سوز

صداقت، غم نبود!

صداقت، پَر

صداقت، بال

صداقت، پرواز

صداقت، خیال

صداقت، وهم نبود!

صداقت، ابر

صداقت، قطره

صداقت، شُرشُر

صداقت، باران

صداقت، نمناک نبود!

صداقت، دل

صداقت، جان

صداقت، روان

صداقت، روح

صداقت، خون نبود!

صداقت، دیده

صداقت، نور

صداقت، شور

صداقت، شرور

صداقت، کور نبود!

صداقت، سفید

صداقت، سیاه

صداقت، سبز

صداقت، زرد

صداقت، رنگ نبود!

صداقت، دنیا

صداقت، اُخرا

صداقت، ماوا

صداقت، بیجا

صداقت، هیچ نبود!

صداقت، شعر نبود!

صداقت، شیدا

صداقت، شیدا

صداقت، شیدا!


----------------------------------------------------------

پی نوشت 1: ببین! صادق ترین شیدای عالمم، شیداترین!

پی نوشت 2:  نصف شبی، سیگار، شعر، شاملو 

پی نوشت 3: نمیدونم سیگار بدون نیکوتین هم وجود داره؟ کاشکی



روزگاری که شعر می گفت!


در تلاش برای بقا؛

شعر میگم..

روزگار رو شناختم

روزگار شعر میگفت

همه نُقلِ شعر می جویدن

چشامو باز کردمو دیدم

شاعری حرفهامو با خودش برد!


پرده های مغزم غبارآلود

حفره های قلبم پرازدحام

با کلمات درهم، سرگردانم

شاعری حرفهامو با خودش برد!


مشتی کلمه می پاشم

حرفی درکار نیست

آواهایی نامفهوم و سایه دار

در این شلوغی

وجودم تنهاست

از سایه ها عبور می کنم

از سایه ها عبور می کنم

اما

شاعری حرفهامو با خودش برد!


برای رسیدن به انتها

قلم برمیدارم

چاره ای جز عبور نیست

حتما میتونم بگذرم

اما

شاعری حرفهامو با خودش برد!


حرفها می خوننم

حرفها می نویسنم

حرفها بیانم می کنند

حرفها مرا بس

بگذار همه بگن

شاعری حرفهامو با خودش برد!