انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

های و هوی!


خب باز یه مدتی گذشته! بزار ببینم چه اتفاقاتی افتادن:

علاوه بر همون وقایع و حسای تکراری میتونم بگم که احتمالا شکست عشقی خوردم! خوشبختانه هیچوقت نمیشه مطمئن بود!

پریروز تو یه جمع قدیمی بودم! جمعی که‌ اگه هزارسال بعد هم واردش بشم باز همون رخوت و دلتنگی و غریبگی همیشگی میاد سراغم! انگار سنم زیاد شده و چون حواسم به کودک درونم بوده زیاد متوجهش نشدم، دلم نمیخواد فقط سنم زیاد شه؛ دلم میخواد درکم و شعورم زیاد شده باشه.. اما گمونم مسئله فقط سنی نباشه چون حس میکنم خواه ناخواه از نظر عقلی کامل تر شدم!

احساس متناقضی دراینمورد دارم: ترجیح میدادم بفهمم یا نه؟! حس کنم یا نه؟!

درحال حاضر یه کمبود دردناک حس می کنم:

آرزو و هدفم این بود که عاشق عشقم بشم و با خوشحالی کنار هم باشیم!

متنفرم از ابله هایی که عشق فقط واسشون یه پلن دوره تینیجریه و بعنوان بازیچه بهش نگاه میکنن

معتقدم چنین احمق هایی حتی نیهیلیست هم نیستن چون احساس سرشون نمیشه!


نمیدونم بالاخره یه روز ممکنه که یکی پیداشه و بخاطر من یکم ذوق بخرج بده؟!! 

ممکنه یه روز از این مرحله ای که توش گیر کردم خلاص شم؟!

ممکنه یه روز بتونم راحت مث خودم باشم؟! اصن خود خودم باشم؟!!

انگار احساسم به گِل نشسته!

 این ابر سیاه، باریدنی نیست! دربرگیرنده س!

قدم به قدم

در حوالی مه آلود ناپیدا

گم میشم

دستهام خیسن اما صدای بارش دور!

روح من.. در این وجود سنگی.. به گِل نشسته!

تنها نوید رهابخش؛ بازتاب فریادهای فروخورده ست! 

های به پوچی.. هوی به پوچی!