انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

دنیای عظیم انسان... چرا که نه!

 

اینجا برای ازتو نوشتن هوا کم است

 

دنیا برای از تو نوشتن مرا کم است

 

اکسیر من نه اینکه مرا شعر تازه نیست

 

من از تو می نویسم و این کیمیا کم است...

 

 

یه مدتی فکر می کردم منبع الهامم رو از دست دادم. زمان می خواستم تا باور

 

 کنم منبع  ِ الهام ِ من همیشه کنارم می مونه. انگار که دقیقا نشناسمش و ندونم

 

چیه! حالا می دونم اینجاس  برای ابد... خدای عشق من؛ مولا علی        

 

داشتم کتاب " بریدا"ی  پائولو رو بازخونی می کردم. تصمیم گرفتم یه بخشهایی

 

 رو اینجا بنویسم. بخشهایی که خیلی واسم باشکوه هستند...

 

" ما ابدی هستیم . چون جلوه ای از خداوندیم. برای همین، از میان زندگی ها

 

 و مرگ های بسیاری می گذریم، از نقطه ای بیرون می زنیم که هیچکس

 

 نمی شناسد، و به سویی می رویم که هیچکس نمی داند. بسیاری از مسایل

 

 قابل توجیه نیستند؛ نه حالا و نه هیچ وقت. خدا تصمیم گرفت چیزهای

 

 ویژه ای را به شیوه ای ویژه خلق کند، و چرایی این امر، رازی است که

 

 تنها او می داند.

 

مساله این است که این طور رخ داده . و وقتی مردم به حلول روح فکر

 

 می کنند، همواره با سوال بسیار سختی روبه رو می شوند: با توجه به آن

 

 که در بدو پیدایش، تعداد بسیار کمی انسان روی زمین وجود داشته و

 

 امروز تعداد انسان ها بسیار زیاد است، این همه روح جدید از کجا آمده اند؟

پاسخ این سوال آسان است. در بعضی از حلول ها، تقسیم می شویم. روح

 

 ما درست مثل بلورها و ستاره ها، درست مثل سلول ها و گیاهان، تقسیم

 

می شود.

 

روح ما به دو روح دیگر تقسیم می شود، این دو روح تازه به دو روح دیگر

 

 تبدیل می شوند، و بدین ترتیب در طول چند نسل، بر بخش بزرگی از کره

 

 زمین پخش می شویم.

 

ما بخشی از چیزی هستیم که کیمیاگران آن را انیما موندی یا روح جهان

 

 می نامند. در حقیقت، اگر روح جهان فقط تقسیم بشود، هر چند گسترش

 

می یابد، اما ضعیف تر هم می شود. پس، همان طور که تقسیم می شویم،

 

 دوباره با هم ملاقات هم می کنیم. و نام ِ این ملاقات ِ دوباره، عشق است.

 

 چون وقتی روحی تقسیم می شود، همیشه به یک بخش نرینه و یک بخش

 

 مادینه تقسیم می شود.

 

سِفر پیدایش توضیح می دهد که: روح آدم نقسیم شد، و حوا از درون او تولد یافت

 

در هر زندگی، این مسئولیت اسرارآمیز را بر عهده داریم که دست کم با

 

 یکی از این بخش های دیگر، دوباره ملاقات کنیم. عشق اعظم که آن ها

 

 را از هم جدا کرده، با عشقی راضی می شود که این دو نیمه را دوباره با

 

 هم یگانه می کند.

 

و بخش ِ دیگر را با درخشش چشم ها می شد تشخیص داد: آدم ها با این

 

 شیوه، از آغاز زمان، عشق واقعی خود را می شناخته اند...

 

... ما مسول سراسر زمینیم، چرا که نمی دانیم بخش های دیگرما که از

 

 آغاز زمان وجود ِ ما را تشکیل می داده اند، حالا کجایند؛ اگر خوب

 

 باشند، ما هم خوشبختیم. اگر بد باشند، هر چند ناهشیار، از بخشی از

 

 این درد، رنج می بریم. اما بالاتر از هر چیز، مسول آنیم که در هر

 

 زندگی دست کم یک بار، با بخش ِ دیگر خود که سر ِ راه ما تجلی

 

 می کند، یگانه شویم. حتا اگر فقط برای چند لحظه باشد؛ چون این

 

 لحظات، عشقی چنان عظیم به همراه دارد که بقیه ی روزگار ما را

 

 توجیه می کند...

 

خیلی عظیم و باشکوه بود. فکرشو بکن! دیداربا کسی که قبلا در یک

 

 جسم بودیم. همه ش فکر می کنم "بخش ِ دیگر" من کی می تونه باشه.

 

 کسی که با هم یک جسم رو تشکیل می دادیم. شاید تو بال یه شاپرک

 

 بودیم! شاید هم یه ستاره بودیم! یا حتا پای یه مورچه کوچولو!

 

و نهایتا اینکه: محبت و پیوند بین آدما رو خیلی خیلی راحت تر از

 

اینها میشه توجیه کرد. همونطور که نویسنده گفته میتونیم به بخشهای

 

 دیگر وجودمون فکر کنیم که تو سراسر این جهان پراکنده اند و همشون

 

 نشانی از ما تو وجودشون دارن! بخشهای دیگرِ با ارزش ما!

 

 

 

 تو هر که باشی

 مرا دل شکسته و نومید نخواهی کرد.

 من هیچ خیالی در سر ندارم

 که بخواهم تو کسی باشی

 که من می خواهم باشی،

 یا رفتارت به دلخواه من باشد

 من بر آن نیستم

 که بخواهم آینده ی تو را پیش بینی کنم،

 من فقط می خواهم تو را کشف کنم.

 تو مرا دل شکسته و نومید نخواهی کرد.

 

 از نامه ی ماری هاسکل به خلیل جبران

 

 

 با آرزوی شادترینها

 

نظرات 2 + ارسال نظر
بوسه یکشنبه 4 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 02:15 ب.ظ http://www.bose.blogsky.com

سلام
حالت خوبه عزیزم. هر جای باشی خوش باشی
***********************************
کوچه ها بن بست و تاریک ، جاده ای ترانه باریک
مقصد امن رهاییریال گاهی دورو گاهی نزدیک
قلبه پاره پاره ، آزاد ! نفس ستاره ، ممنوع !
عاشقانه های تازه ، از سرو دوباره ، ممنوع !
فصله شب رنگی خورشید ، فصله گل خونه ، سوزوندن
وقت دزدیدنه ماه دشنه تو دلا نشوندن

عاشقی ممنوعه این جا ، دل سپردن یه گناهه !
سرت و بدزد ستاره ! این جا چشمک اشتباهه !
*************************************
همیشه سر بلند و پیروز باشی عزیزم.خدا نگهدار.

رضا شنبه 24 شهریور‌ماه سال 1386 ساعت 05:11 ب.ظ http://island1383.persianblog.ir

سلام و درود بر شما و قلم توانمند و دانایتان باستحضار میرساند کلبه درویشی حقیر با مطلبی ببا عنوان دوباره دستانمان پر از دعا میشود بسوی آسمون ...بمناسبت حلول ماه مبارک رمضان و دعوت شده به ضیافتی به میزبانی خداوند متعال بروز شده است مثل همیشه منتظر قدوم سبز و نظرات ارزشمند شما هستم ...با آرزوی قبولی طاعات و عبادات همه دوستان و سروران گرامی از در گاه خداوند متعال ..در این ماه پرفضیلت ...التماس دعا.......
دیده بگشا ای به شهدِ مرگِ نوشینت رضا
دیده بگشا بر عدم ای مستیِ هستی فزا
دیده بگشا ای پس ازسوء القضا حسن القضا
دیده بگشا ازکرم ، رنجورِ دردستان ، علی
بحر ِمرواریدِ غم ، گنجورِ مردستان ، علی
دیده بگشا رنجِ انسان بین و سیلِ اشک وآه
کبرِ پُستان بین و جامِ جهل و فرجامِ گناه
تیر و ترکش ، خون وآتش ، خشمِ سرکش ، بیمِ چاه
دیده بگشا بر سِتم ، دراین فریبستان ، علی
شمعِ شبهای دژم ، ماهِ غریبستان ، علی
دیده بگشا نقشِ انسان ماند باجامی تهی
سوخت لاله ، مرد لِِِِِِیلی ، خشک شد سروِ سهی
زآگهی مان جهل ماند و جهل ماند از آگهی
دیده بگشا ای صنم ای ساقیِ مستان ، علی
تیره شد از بیش و کم ، آیینة هستان ، علی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد