آن که نهال نازک دستان اش
از عشق
خداست!
چرا عشق مهم تر از ایمان است؟
چون ایمان فقط راهی است که ما را به عشق اعظم می رساند.
چرا عشق مهم تر از نیکوکاری است؟
چون نیکوکاری تنها یکی از تجلی های عشق است. و کل همواره مهم تر از
جزء است. فراتر از آن، نیکوکاری نیز تنها یک راه است، یکی از راه های
بسیاری که عشق به کار می گیرد تا انسانی را با انسانی دیگر یگانه کند.
و همه می دانیم که نیکوکاری بدون عشق، فراوان وجود دارد. دادن سکه ای به
فقیری در خیابان بسیار ساده است. اغلب بسیار ساده تر از ندادن صدقه است.
بدین ترتیب از احساس ِ گناه ِ دیدن ِ منظره ی بی رحم ِ بدبختی راحت شده ایم.
چه احساس ِ آرامش بخشی، آن هم فقط به ازای یک سکه! بسیار ارزان است، و
مشکل ِ آن گدا را هم حل می کند.
اما اگر به راستی آن گدا را دوست می داشتیم، برایش بسی بیش از این می
کردیم.
یا هیچ کاری نمی کردیم. یک سکه نمی دادیم و _ که می داند؟_ شاید گناه ِ آن
بدبختی، عشق ِ راستین را در قلب ِ ما بیدار می کرد.
عشق کارمایه ی راستین ِ حیات است. همان گونه که براونینگ می گوید:
چرا که زندگی، با تمام ِ لحظه هایش
[لحظه های شادی و غم،
امید و ترس،
فقط فرصتی برای آموختن ِ عشق است
آموختن ِ عشق، آن گونه که می تواند باشد،
همان گونه که بوده، و همان گونه که هست.]
جایی که عشق باشد، انسان هست، و خدا هست.
کسی که در عشق شادی می یابد، در انسان شادی می یابد، و در خداوند شادی
می یابد.
خدا عشق است. پس: عشق بورزید!
عشق خود را بی دریغ نثار ِ فقرا کنید، که آسان است؛ و نثار توانگرانی که به
هیچ کس اعتماد ندارند، . نمی توانند عشقی را ببینند که چنان نیازمند آن اند؛
و نثار همتایان خود کنید؛ که بسیار دشوار است. در کنار ِ همتایان خودمان است
که خودخواه تر می شویم. اغلب سعی می کنیم دیگران را راضی کنیم، اما آن
چه باید بکنیم، شاد کردن است.
در این جهانم، و لحظه ی اکنون را می زیم. اگر کار ِ خوبی هست که می توانم
بکنم، یا شادی ای هست که می توانم به دیگران ببخشم، لطفا به من بگویید.
نگذارید آن را به تاخیر بیندازم یا از یاد ببرم، چرا که هرگز این لحظه را دوباره
نخواهم زیست.
عشق نمی تواند خشن یا ناسازگار باشد، نمی تواند رفتار نادرست داشته باشد.
شاید پرحیاترین آدم ِ جهان باشید، هیچ آماده ی رویارویی با دیگران نباشید_ اما
اگر اندکی عشق در قلب تان باشد، همواره درست عمل خواهید کرد.
در ملکوت جایی برای پیش داوران و ناسازگاران نیست. مردی که پیش
داوری دارد، ممکن است فردوس را برای خود و دیگران تحمل ناپذیر کند.
می بینیم که فقط سخن گفتن از پیش داوری با تامل بر آن ها کافی نیست. باید به
نهان گاهش برویم، باید عمیق ترین بخش های سرشت مان را دگرگون کنیم. تنها
این گونه است که احساس ِ خشم می میرد. و ارواح ِ ما نرم خوتر می شوند، نه
به خاطر آن که خشونت را کنار گذاشته اند، بلکه چون عشق را به درون ِ خود
راه داده اند.
خدا عشق است. عشقی که هنگام نفوذ به درون ِ ما، نرم می کند، ناب می کند،
تازه می کند، بازسازی می کند، درون ِ آدمی را باز می سازد.
نیروی اراده انسان را دگرگون نمی کند.
زمان انسان را دگرگون نمی کند.
عشق دگرگون می کند....
آنانی که بیش تر بر ما تاثیر می گذارند، همان کسان اند که به آن چه می
گوییم باور دارند. در فضای شک ِ متقابل، مردم از هم فاصله می گیرند.
اما در برابر ِ معصومیت، همه ی ما رشد می کنیم. ما در کنار ِ کسی که ما را
باور دارد، به شهامت و دوستی دست می یابیم.
کسی که ما را می فهمد، می تواند دگرگون مان کند.
خوب است بدانیم که این جا و آن جا، هنوز هستند کسانی که به شر بی میل اند،
چون هنوز اهمیت ِ کار ِ نیک شان را می دانند. اینان در برابر چشم های آدمیان
و پروردگار تعالی می یابند. از حسادت یا بی تفاوتی نمی ترسند. چون عشق
«میلی به شر ندارد» ، همواره سوی نیک را می بینند، بهترین بخش وجودشان
را به عمل در می آورند.
و باز، او که عشق می ورزد، برنده است...
کسی که عشق ورزیدن را می شناسد، راستی را به اندازه ی هم نوعش دوست
می دارد. با راستی شاد می شود_اما نه با حقیقتی که به او آموخته شده
است!...
او به راستی شاد می شود. با ذهنی پاک، فروتن، و به دور از پیش داوری و
ناسازگاری راستی را می جوید، و در پایان از آن چه می یابد، شاد می شود.
عشق زندگی است.
عشق هرگز خطا نمی کند، و زندگی، تا زمانی که عشق هست، به خطا
نمی رود.
...در بنیان ِ تمامی ِ مخلوقات، عشق همچون عطیه ی برتر حاضر است.
زیراهنگامی که هر چیز دیگری به پایان می رسد، عشق می ماند.
از کتاب: عطیه ی برتر
اثر: پائولو کوئلیو
باور میکنم که عاقبت ِ علاقه ، به خیر است!
باشد که انرژی عشق با طلوع آفتاب وجودش متجلی شود.
آمین
شاد باشیم و یگانه !
سلام
نوشته زیبایی بود...اما می دونی هر کسی عشق را یه جور حس می کنه و دنبالش می ره...