اسیر این وقایع چرک تکراری شدم!
کللللی انرژی میخواد تا به یه چیزایی فک نکنم یا یه چیزایی رو واسه ابد فراموش کنم
گذشته از اون حجم عظیم انرژی، با این دلتنگی های زهر چیکار کنم؟میدونم تنها نیستم و همه از این حسا دارن
اما مال من عظیم و طولانی بوده!
حسی که ته قلبم وجود داره اینه که دور و دیره!
حال حاضر فقط "خرد لایتناهی نه زمان می شناسد و نه مکان" میتونه کمک کننده باشه!
تقابل افکار کشنده ست؛ از طرفی آرزوهای چرک و حقیرشون و طرف دیگه آرامش و احساس مل ملیه خودم!
از طرفی این "انسانیت" هست که مظلوم واقع شده و طرف دیگه هم جنبه های محدود خودم!
گاهی نمی تونم "خودمو" تصور کنم! این منم یا کودک درونم؟!
تصمیمه بالغه یا بچه؟
سخت بگیرم یا رها کنم؟
#هرمان شورش کرده #هرمینه تنهاست!
کاش میدونستم #هاری_هالر چطور آخرش به #آرامش رسید، نمی تونم درک کنم
انگار باز باید برم سراغ هرمان هسه؛
سیذارتای درونم درجستجوی آرامشه
گرگ درونم قاطی کرده حیوونی..
--------------------------------------------------------
پ.ن: یکی از قشنگترین آرزوهام اینه که روی دیوار بزرگ چین قدم بزنم کلوچه فومن بخورم..