وارد پاییز شدیم انگار
اما قراره بهار شه!
بعده اینهمه سن و سالی که ازم گذشته
دیگه امید به ادامه خیلی حالبههمزنه..
هیچوقت #شوق_زندگی رو درک نکردم و
انگار قراره درک هم نکنم!
عجب تابستونی بود!
موهامو کوتاه کردم بالاخره بعده سالها
تغییر خوبی بود!
یه بیاف حسابی داشتم بعده سالها
ماجرای خوشایندی بود!
یه بیاف خرپول داشتم بعده سالها
تکرار جالبی بود!
و الان باز همچنان خودمم...
بعده مرور سالهایی که گذشتن میتونم
درک کنم که همش برنامهی #آماده_سازی
بوده.. چقدررررر کوفته شدم...
دلم میخواد یه عااالمه شعر بگم اما
میدونم تهش دلم سبک نمیشه!
کاشکی #ببری و #برفی رو میاوردیم بالا
همسایههای داغون خیلی رو نرون..
حس میکنم جایی تو شهر نیست که
دلم بخواد برم .. بالاخره باید یه جایی
یه گوشه باشه که وقتی حال و حوصله
نداشتی بری اونجا قدم بزنی
یا چایی بخوری
یا کتاب بخونی
یا موسیقی گوش کنی
یا طراحی رنگآمیزی کنی
...
هررر کاری که ازم برمیومد برای
ادای دین این نفسی که در وجودمه
انجام دادم..
معتقدم هر روحی با خواست و اراده
خودش سفر زندگی رو انتخاب میکنه
نمیدونم چرااا همچین خبطی کردم
اما بیشتر از این ادامه دادنش
دیگه انصاف نیست!
هم اعتراف کردم که گوه خوردم
هم تلاش کردم
امیدوارم به تهش رسیده باشم
یعنی الان مامان سر چی باز قشقرق
راه انداخته؟
چرااا باید باز صداشونو بشنوم؟!!
بازم قراره مهمون بیاد...
بازم همون مسائل قدیمی...
خدایا منکه میدونم وجود داری
حقیقتا بس کن دیگه..
تابستونو دوس دارم چون گرماش
اجازه نمیده وقتی از درون سردته
یوقت فریز شی..
بارون پاییزو فقط توی روز دوس دارم
شباش خیلی تلخه..
حتی تصور زمستون هم باعث
میشه فریز شم..
هم از سرماش هم دلتنگیش..
خدا کنه اسیر #حسرت نشم
همیشه همه تلاشمو کردم تا حسرت نخورم
اما کنترل یسری چیزا از دست آدم
خارجه.. و حسرت هم دقیقن از همون
نقطه وارد میشه..
تا حالا تو زندگیم #حسرت نخورده بودم!
انصاف نیس..
................................................
پ.ن: #معنای_زندگی! کاشکی کسی یا چیزی
بود که جاش میزدم..
پ.ن: بعده مدتها #آدامس_موزی
پ.ن: دلم میخواد حداااقل یه فیلم خوب
ببینم.. مث اینتراستلار بچسبه دیدنش
یا مثل کیل بیل یا پیانیست..
پ.ن: الان بستنی حالمو بهتر میکنه یا
شایدم همین فلافلی که سجادی
داره میاردش..