داره بارون میباره
از اون بارونای قشنگ بهاری..
تازه یه هفته از تولدم گذشته..
الان نشسته بودیم اینجا با نسیم
یکم اختلاط آخر شبی کنیم..
میگم:
تنها چیزی که بشدت نیاز دارم این
نیس که این زندگی تموم شه و
وارد یه زندگی بهتر شم،
اینه که به "عدم" و نیستی برم
و هرگز برنگردم..
یکم فکر کردم بهش میگم:
میترسم وقتی خدا میخواد یه
روح جدید وارد زندگی کنه
بازم دست بندازه و منو از "عدم"
بکشونه بیرون!!
طنز تلخیه حقیقتن...
دارم آهنگ "برف" پسرهرو گوش
میدم.. انصافن قشنگه
اونوقت میگم فنتم میگه نگو!
دیگه تسلیم شدم! حاضرم یه زندگی
دیگه هم برگردم تو این دنیا اما
دیگه خدا بیخیال آزمونای این زندگی شه!!
لعنتی کلش به آزمون گذشت...
حال و حوصلهی فکر کردن هم نمونده
بس که همهچی بیمعنیه
دلم یه چیز بامعنیه خوشایند میخواد!