یه مدت گذشت از بار آخری که اینجا بودم..
سال تحویل شد..
هوا گرم شد..
تصمیم گرفتم با #کودک_درونم ارتباط بگیرم.. شد انگار!!
امروز جلسه دوم کلاس نقاشیم بود!!
من و نقاشی!! تصورشم نمیکردم..
حس میکنم در مسیر درستم!!
درسته نمیتونم تحلیلش کنم..
امروز استاد ازم پرسید عاشق شدی؟
گفتم آره و داشتم تند تند فک میکردم عاشق
کیا شده بودم؟!!
خلاصه یه چیزایی سرهم کردم و جوابشو دادم اما
حسابی سورپرایز شدم!! انگار تاحالا عاشق نشدم!!!
همیشه یه دلیلی وجود داشت!!
هیچوقت بیدلیل از کسی خوشم نیومده انگار!!
یا خیلی تنها بودم یا خیلی دلشکسته یا خیلی افسرده
و...
شاید تو زندگیم فقط از یک نفر واقعا خوشم اومده
و اونم نمیتونم بگم عشق بوده یا نه!
همیشه دلم میخواست عاشقم بشن و عاشق
یکی بشم.. یعنی برای من اتفاق نیوفتاده؟!!!
اینو میدونم که در رابطه بشدت حسوودم و
فک کنم واسه همینم دلم نخواسته وارد رابطه شم!!!
هرچقدر به خودم نزدیکتر میشم راحتتر میشم
اینو دوس دارم!
دلم میخواد یکم چسناله بنویسم اینجا دلم سبک
شه اما حس اینم نیس..
حتی بارون هم نمیباره..
حتی مستقل هم نیستم..
حتی کتابخونه هم ندارم..
حتی انگشت پام هم میخاره..
حتی صدای کولر همسایه هم رو نروه..
حتی بیافم هم سوسول و رومخه..
حتی حوصله خوابیدن هم ندارم..
حتی حوصله صبح فردا پاشدن هم نیس..
حتی و کوفت..
بقول صدف: زنی.که ج.ن.ده پولی
چقدر دلم میخواد به زمین و زمان فحش بدم!
ک.س.ک.ش.ا
پ.ن: دلم کلوچه با چایی میخواد