نخستین اندیشه ی خداوند یک فرشته بود.
نخستین واژه ی خداوند یک انسان بود.
شیطان که می خواست خود را با عصر جدید تطبیق بدهد، تصمیم گرفت
وسوسه های قدیمی و در انبار مانده اش را به حراج بگذارد. در روزنامه
ای آگهی داد و تمام روز، مشتری ها را در دفتر کارش پذیرفت.
حراج جالبی بود: سنگ هایی برای لغزش در تقوا، آینه هایی که آدم را
مهم جلوه می داد، عینک هایی که دیگران را بی اهمیت نشان می داد.
روی دیوار، اشیایی آویخته بود که توجه همه را جلب می کرد: خنجرهایی
با تیغه های خمیده که آدم میتوانست آنها را در پشت دیگری فرو کند، و
ضبط صوت هایی که فقط غیبت و دروغ را ضبط میکرد.
شیطان رو به خریدارها فریاد می زد: "نگران قیمت نباشید! الان بردارید و
هروقت داشتید، پولش را بدهید."
یکی از مشتری ها، در گوشه ای دو شی بسیار فرسوده دید که هیچکس
به
آنها توجه نمی کرد. اما خیلی گران بودند. تعجب کرد و خواست دلیل این
اختلاف فاحش را بفهمد.
شیطان خندید و پاسخ داد: "فرسودگی شان به خاطر این است که خیلی
از آنها استفاده کرده ام. اگر زیاد جلب توجه می کردند، مردم می فهمیدند
چطور
در مقابل آن مراقب باشند. با این حال، قیمت شان کاملا مناسب است:
یکی شان " شک " است، و آن یکی " عقده ی حقارت ". تمام وسوسه
های
دیگر فقط حرف می زنند، این دو وسوسه، عمل می کنند."
سلام.ازتون خبری نیست!مطلب خیلی جالبی بود.ان شا الله که هممون از بندگان واقعی خدا باشیم و از وسوسه های شیطانی به دور باشیم.امیدوارم در همه ی مراحل زندگیتون موفق و موید باشید.فعلا
سلام
خسته نباشید
امروزه شیاطین انسانهایی هستند که اطراف همه ما موجودند و سنگ دینداری یا یک عده سنگ تمدن را به سینه می زنند اینها انسان را از واقعیات پرستش خدای احد و واحد دور می کنند نه به آن شوری شوری نه به این بی نمکی
موفق باشید و عاقبت به خیر