10 سال گذشت!
دو روز دیگه تولد 10سالگیه اینجاست
یک هفته پیش تولد خودم بود
مدام در حال تغییر و استحاله
از کجا به کجا، از چی به چی رسیدم!
گمان نکنم این پایانش باشه
اگه تغییر و تبدیل نبود
پوسیده بودیم!
آدم دلش میخواد میتونست همیشه به "آرمانهاش" متعهد باشه
اما نه
جداَ دیگه حوصله آدمای "بیشعور و درب و داغون" رو ندارم
نمیخوام به خودم دلداری بدم که ممکنه یه روزی
"عشق و محبت" تغییرشون بده
گور باباشون..
"قطره"ی وجودم جاری شد
دیگه باید به دریا بسپارمش
حالا چیزی که در وجودم خانه کرده
"گل آفتاب گردون" ایه که رو به سمت خورشید داره
پس از امروز
خداحافظ "قطره"
سلام "گل آفتابگردون"!
صادق هدایت
حس خوبی بهش دارم، حیف که آخرش بد تموم شد، که اگر نمیشد احتمالا الان این حسو بهش نداشتم! حس صادق هدایتی!
بهتره بگم جز حس صادق هدایتی؛ حس دیگه ای نیست! همه احساسم مث حباب ترکیدن! مث پری دریایی کوچولو!
نمیدونم تازگیا آسمون انقده به زمین نزدیک شده یا قبلا بهش توجه نکرده بودم! کافیه دستتو دراز کنی تا آرزوهاتو بچینی!
اما وقتی چیدیشون و یه دل سیر نگاشون کردی، یه وقت میبینی به "هیچی" زل زدی! آرزوهات مث یه حباب ترکیدن! مث
پری دریایی کوچولو!
پائولو کوئلیو
عاشقشم و به این میگن عشق کوئلیویی! "اجازه ندهید زخم هایتان شما را تبدیل به شخصی کنند که نیستید!"
تنها کسیه که وقتی این حرفو میزنه میتونم ازش بپذیرم
اگرچه درحال حاضر تصوری از اونچیزی که بهش تبدیل شدم ندارم
آرزوهام مث یه حباب ترکیدن، مث پری دریایی کوچولو!
شیدا
دیگه تصوری ازش ندارم، حقیقتا دردناکه. تکه تکه هاش مث پازلی که بهم ریخته باشنش پیش چشمم پَر و پخشن!
نمیدونم چطور قراره جمع و جور بشه!حتی به معجزه هم امیدوار نیستم! حس میکنم مث یه حباب ترکیده و دیگه نیست!
مث پری دریایی کوچولو!
پری دریایی کوچولو!
همه آرزوهایی که دیگه نیستن! همه لحظه هایی که میبایست باشن و نیستن! همه دوستداشتنی هام که بی معنی شدن!
همه احساسات، همه باورها، همه لطایف، همه هستی بخش ها، همه شاعرانه ها، همه خواستن ها، همه چیزی که معنی بخش
"بودن" بود و حالا دیگه نیستن!
اسمشو نمیزارم "نیهیلیسم"؛ فقط یه پری دریایی کوچولو!
محرم امسال اصلا واسه عزاداری نرفتم بیرون، تجربه های ناخوشایند سالهای قبل بدجوری حالمو گرفته بود.
دیگه تحمل نداشتم ببینم انگاری مردم اومدن پیک نیک!!
اما امروز که روز عاشوراست رفتم ببینم چیزی از عزای حسینی عایدم میشه؟!
در بیرون رفتن امروز چند تا نکته وجود داشت:
یه دختر چادری یه سری تراکت درمورد "حجاب" آماده کرده بود و میداد دست مردم. اولش که اومد گرفت جلومون
و گفت لطفا اینو بخونین اصلا خوشم نیومد. انگار که بهم گفته باشه خودش آدم خوبست و من آدم بده!
بنظر "نسیم" کار قشنگی بود و بهتر از پخش کردن غذا یا نوشیدنی نذری بود! از این دید که بهش نگاه کردم
خوشم اومد! حرکت تاثیرگذاری بود.
یه چیز جالب شنیدم که نمیدونم چقدر درسته: پولی که یزید به سپاهیانش پرداخت کرده بود چیزی درحدود
13میلیارد تومن بوده!!! این موضوع بشدت واسم تکان دهنده بود. بشدت درگیر تناقض شدم. اگر من اون موقع بودم
چه غلطی می کردم؟؟! پیش از این هم توی خواب خودمو تو معرکه عاشورا دیده بودم و برای خودم متاسف بودم، با اینکه
میدونم کسی از من توقع نداشت. اما حالا که مسئله چنین پولی درمیونه دیگه نمیتونم به خودم امیدوار باشم.
بارها درمورد اینکه آیا بهتره آدم پولشو خرج کمک به نیازمندان و سرمایه گذاریهای خیرخواهانه کنه یا نه بره
دنیاگردی و کیف کنه، فکر کردم. مدام فکر میکنم این دنیای چند روزه ارزش تنهاخوریو نداره، ارزش ولخرجی هایی
که وقتی بهش خوب فکرکنی میبینی حتی خوش هم نگذشته، رو نداره.
با این حال قدرت وسوسه رو نمیشه دست کم گرفت.
سبزه میدون یه خیمه ای رو آتیش زدند، صحنه ای بود که حسابی منو به فکر فرو برد. آیا من حاضر بودم که در
ازای 13 میلیارد تومن، اصلا یک میلیارد تومن و یا شاید 15 میلیارد تومن، چنین بلاهایی سر کسی بیارم؟!
احتمالا میرفتم اون ته تهای سپاه یزید و به خودم دلداری میدادم که
1- اینا همش تقیه ست
2- منکه واقعا طرفدار یزید نیستم
3-نه تیری سمت حسین بن علی پرت میکنم نه شمشیری به سمتش میگیرم
4- حتی غارتشون هم نمی کنم
5- همه چیو درمورد ظلمی که بهشون شده به همه می گم
6- از یزید متنفرم
7- از این پول صدقه هم میدم و قربانی هم میکنم و به فقرا کمک می کنم و ..
یخورده دیگه بخودم فشار میاوردم چند تا توجیح دندونگیر دیگه هم اختراع می کردم!
حسین که رفت اما ما معتقدیم جانشینش هنوز زنده ست و روزی قیام میکنه تا بدی ها
از بین بره و بالاخره پایان قصه ی همه ی مردم ختم به خوشی بشه.
روزی "اون" میاد تا "مفهوم ایستادگی حسین در برابر ظلم" رو برای همه توضیح بده!
اینکه "اگر دین ندارید حداقل آزاده باشید"
مفهوم "آزادگی" رو.
شاید روزی که بیاد روزی باشه که نوبت تصمیم گیری و انتخاب ما باشه!
نمی دونم میتونم "حقیقت" و "عدالت" و "خوبی" رو به هزارها دلار نفروشم؟!