بارونیه..
انقده زووود گذشته که باورم نمیشه فقط 3 ماه دیگه یکسال گذشته!!
از اردیبهشت رفتم سرکار.. این هم انتخاب خودم بود! فقط برای اینکه وقت مردن احساس پوچی نکنم!
واسه اینکه به بطالت نگذرونده باشم..واسه اینکه چیزی برای بخاطر آوردن وجود داشته باشه!!
واسه اینکه پشیمون نشم که تلاشی نکردم.. که دست روی دست گذاشتم...
باعث شد بابت یکسری اهداف و بایدها مطمئن تر بشم..
در کل خوب گذشت..
این روزا احساس می کنم خیلی بزرگتر شدم.. حداقل فهمیده تر از چیزی شدم که تصور میکردم!
هنوز هم دغدغه های قبل رو دارم.. با یه نگاه گذرا؛ انگار چیزی عوض نشده.. اما شده..
میخوام بگم: وقتی تغییرات رخ دادن و و قتی میتونی درکش کنی..
یعنی وقتی میتونی مطمئن باشی که از سکون رها شدی..
پس بخودت مژده بده!!
بارونیه..
بارونو توی پاییز دوس ندارم.. تلخه..
متمرکز بودن خیلی سخته لعنتی
تمرکزم به هم خورده انگار.. واسه همین ذهن و دلم سنگینن..
شاید امشب بیشتر بیدار بمونم کتاب بخونم.. صلح صلح آرامش
----------------------------------------------------------------------------
پ.ن: بیشتر از "عشق" عاشق خودمم.. اینو تازه فهمیدم و این حس نارسیسم نمیتونه باشه!