انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

رنج حسین (ع)



دیروز، حسین (ع) را به ضرب تیغ و سنگ آزردند

و چندی پیش، عیسی (ع) گفت: خدایا اینان را ببخش

 

چندی پیش، بر سر عیسی (ع) تاج خار نهادند و در کوچه ها به راهش انداختند

و دیروز حسین (ع) گفت: کجاست یاری کننده ای که مرا یاری کند!

 

دیروز، آری همین دیروز، خورشیدِ پیکر حسین (ع) بر بلندای نیزه بود

و چندی پیش، عیسی (ع) گفت: اینان نمی دانند چه می کنند

 

چندی پیش، آری چندی پیش، صلیب، عیسی را بر بلندای آسمان کشید

و دیروز حسین (ع) گفت: ... پس آزاده باشید

 

و امروز، زیر چکمه ی اندیشه هایمان، پیکر مظلومان را له می کنیم،

سرهایشان را بر نیزه های نادانی می افرازیم و کف مهربانان را، با میخ های

اعمالمان بر صلیب خودخواهی می کوبیم،

و خود، بر مصائب حسین (ع) و مسیح (ع) می گرییم...


جبران خلیل جبران""  

 

 

حسین (ع) تشنه ی "لبیک" بود نه آب!

ولی افسوس که به جای افکارش، زخم هایش را نشان دادند

و بزرگ ترین درد او را بی آبی معرفی کردند

 

 "دکتر شریعتی"

 

عطیه ی برتر

 

 

 

 آن که نهال نازک دستان اش

از عشق

              خداست!

 

 

چرا عشق مهم تر از ایمان است؟

 

چون ایمان فقط راهی است که ما را به عشق اعظم می رساند.

 

چرا عشق مهم تر از نیکوکاری است؟

 

چون نیکوکاری تنها یکی از تجلی های عشق است. و کل همواره مهم تر از

 

 جزء است. فراتر از آن، نیکوکاری نیز تنها یک راه است، یکی از راه های

 

 بسیاری که عشق به کار می گیرد تا انسانی را با انسانی دیگر یگانه کند.

 

و همه می دانیم که نیکوکاری بدون عشق، فراوان وجود دارد. دادن سکه ای به

 

 فقیری در خیابان بسیار ساده است. اغلب بسیار ساده تر از ندادن صدقه است.

 

بدین ترتیب از احساس ِ گناه ِ دیدن ِ منظره ی بی رحم ِ بدبختی راحت شده ایم.

 

چه احساس ِ آرامش بخشی، آن هم فقط به ازای یک سکه! بسیار ارزان است، و

 

 مشکل ِ آن گدا را هم حل می کند.

 

اما اگر به راستی آن گدا را دوست می داشتیم، برایش بسی بیش از این می

 

کردیم.

 

یا هیچ کاری نمی کردیم. یک سکه نمی دادیم و _ که می داند؟_ شاید گناه ِ آن

 

 بدبختی، عشق ِ راستین را در قلب ِ ما بیدار می کرد.

 

عشق کارمایه ی راستین ِ حیات است. همان گونه که براونینگ می گوید:

 

چرا که زندگی، با تمام ِ لحظه هایش

 

                         [لحظه های شادی و غم،

 

                                        امید و ترس،

 

       فقط فرصتی برای آموختن ِ عشق است

 

  آموختن ِ عشق، آن گونه که می تواند باشد،

 

همان گونه که بوده، و همان گونه که هست.]

 

 

جایی که عشق باشد، انسان هست، و خدا هست.

 

کسی که در عشق شادی می یابد، در انسان شادی می یابد، و در خداوند شادی

 

 می یابد.

 

خدا عشق است. پس: عشق بورزید!

 

عشق خود را بی دریغ نثار ِ فقرا کنید، که آسان است؛ و نثار توانگرانی که به

 

 هیچ کس اعتماد ندارند، . نمی توانند عشقی را ببینند که چنان نیازمند آن اند؛

 

 و نثار همتایان خود کنید؛ که بسیار دشوار است. در کنار ِ همتایان خودمان است

 

 که خودخواه تر می شویم. اغلب سعی می کنیم دیگران را راضی کنیم، اما آن

 

 چه باید بکنیم، شاد کردن است.

 

در این جهانم، و لحظه ی اکنون را می زیم. اگر کار ِ خوبی هست که می توانم

 

بکنم، یا شادی ای هست که می توانم به دیگران ببخشم، لطفا به من بگویید.

 

 نگذارید آن را به تاخیر بیندازم یا از یاد ببرم، چرا که هرگز این لحظه را دوباره

 

 نخواهم زیست.

 

عشق نمی تواند خشن یا ناسازگار باشد، نمی تواند رفتار نادرست داشته باشد.

 

شاید پرحیاترین آدم ِ جهان باشید، هیچ آماده ی رویارویی با دیگران نباشید_ اما

 

 اگر اندکی عشق در قلب تان باشد، همواره درست عمل خواهید کرد.

 

 در ملکوت جایی برای پیش داوران و ناسازگاران نیست. مردی که پیش

 

 داوری دارد، ممکن است فردوس را برای خود و دیگران تحمل ناپذیر کند.

 

می بینیم که فقط سخن گفتن از پیش داوری با تامل بر آن ها کافی نیست. باید به

 

نهان گاهش برویم، باید عمیق ترین بخش های سرشت مان را دگرگون کنیم. تنها

 

 این گونه است که احساس ِ خشم می میرد. و ارواح ِ ما نرم خوتر می شوند، نه

 

به خاطر آن که خشونت را کنار گذاشته اند، بلکه چون عشق را به درون ِ خود

 

راه داده اند.

 

خدا عشق است. عشقی که هنگام نفوذ به درون ِ ما، نرم می کند، ناب می کند،

 

 تازه می کند، بازسازی می کند، درون ِ آدمی را باز می سازد.

 

نیروی اراده انسان را دگرگون نمی کند.

 

زمان انسان را دگرگون نمی کند.

 

عشق دگرگون می کند....

 

 آنانی که بیش تر بر ما تاثیر می گذارند، همان کسان اند که به آن چه می

 

 گوییم باور دارند. در فضای شک ِ متقابل، مردم از هم فاصله می گیرند.

 

اما در برابر ِ معصومیت، همه ی ما رشد می کنیم. ما در کنار ِ کسی که ما را

 

 باور دارد، به شهامت و دوستی دست می یابیم.

 

کسی که ما را می فهمد، می تواند دگرگون مان کند.

 

خوب است بدانیم که این جا و آن جا، هنوز هستند کسانی که به شر بی میل اند،

 

چون هنوز اهمیت ِ کار ِ نیک شان را می دانند. اینان در برابر چشم های آدمیان

 

و پروردگار تعالی می یابند. از حسادت یا بی تفاوتی نمی ترسند. چون عشق

 

«میلی به شر ندارد» ، همواره سوی نیک را می بینند، بهترین بخش وجودشان

 

 را به عمل در می آورند.

 

و باز، او که عشق می ورزد، برنده است...

 

کسی که عشق ورزیدن را می شناسد، راستی را به اندازه ی هم نوعش دوست

 

 می دارد. با راستی شاد می شود_اما نه با حقیقتی که به او آموخته شده

 

 است!...

 

او به راستی شاد می شود. با ذهنی پاک، فروتن، و به دور از پیش داوری و

 

ناسازگاری راستی را می جوید، و در پایان از آن چه می یابد، شاد می شود.

 

 

عشق زندگی است.

 

عشق هرگز خطا نمی کند، و زندگی، تا زمانی که عشق هست، به خطا

 

 نمی رود.

 

...در بنیان ِ تمامی ِ مخلوقات، عشق همچون عطیه ی برتر حاضر است.

 

زیراهنگامی که هر چیز دیگری به پایان می رسد، عشق می ماند.

 

 

از کتاب: عطیه ی برتر

 

اثر: پائولو کوئلیو

 

 

 باور میکنم که عاقبت ِ علاقه ،  به خیر است!

 

باشد که انرژی عشق با طلوع آفتاب وجودش متجلی شود.

 

                                                                          آمین

شاد باشیم و یگانه ! 

 

ایمان بیاورید به شوق ساقه شکسته علف برای بقا!!

 

 همه مون یه قطره ایم. همه ی ما آدما !

 سلام به هر کسی که این متنو میخونه ! امیدوارم خوب ، گل و ماه

 باشین .

 شما یه قطره از چی هستین ؟!

 امیدوارم از جنس عشق باشین .

 همه چیز خواستنه و به نظر من ربطی به اعمالی که تا بحال انجام

دادیم نداره. اگه خودمون بخواهیم از همین لحظه می تونیم خودمونو

عوض کنیم ، منم یه لحظه تصمیم گرفتم اینجوری که هستم باشم

و...شدم!

 یه چیزی شنیدم که بنظرم خیلی جالب اومد : نظام حاکم بر طبیعت ،

 نظام جبر و اختیاره و اختیار ما محدود به جبر طبیعته.

 شاید قبلا یه جورای دیگه در این باره شنیده بودم ولی چون می دیدم

 درک این قضیه سخته و اصلا فکر کردن و بحث در این باره چه به دردم

 میخوره؟! واسه همین توش دقت نمی کردم. از وقتی که شروع کردم

 به فکر کردن درباره ی موضوع وبلاگم ، می بینم تقریبا همه ی مسائل

 مادی و معنوی و بشری و غیر بشری... یه جورایی به هم مربوطند.

(به این می گن روح جهان!) حتی همین بحث هم به موضوع مورد

نظرم ربط داره.

 یه پیشنهاد : سعی کنین حتما یه موضوعی پیدا کنید و واسش یه

وبلاگ راه بندازین و واسه دل خودتون دربارش بنویسین. سعی کنین

خیلی هم جدی بگیریدش. اینکارو انجام بدید تا اینکه یه وقت میبینین

می تونین به درک روشنی از خودتون و رابطه ی حقیقی تون با روح

همه چیز پی ببرین!

 بنظر من کمال حقیقی انسان اینه که یه بینش درستی نسبت به

دنیاهای خودش بدست بیاره!

 واسه شروع بیاییم و یه لطفی به خودمون و بینشمون کنیم : به 

دنیاهای دیگران ، به دنیاهای اطرافمون احترام بذاریم !

 

 ایمان بیاورید به پرتو گرم و روشن خورشید!

 ایمان بیاورید به میل سبز گیاه برای روییدن!

 ایمان بیاورید به شوق ساقه شکسته علف برای بقا!!

 

باشد که انرژی عشق با طلوع آفتاب وجودش متجلی شود.

                                                                   آمین

 شاد باشید و سرشار