انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

گنگ!!


۱۴ آذر ۰۲ سه‌شنبه

باااور کردنی نیس می‌دونم!! اما هنوووز درگیر "هیچ"ام! ...

خب بزار ببینم.. از کتابفروشی اومدم بیرون

دیگه هم برنمی‌گردم.. پرونده‌ی اینم بسته شد

حسش مث این می‌مونه که با تیپا خودمو پرت کردم بیرون!!

بعد از کتابفروشی خیلی عمیق و دقیق و جدی فکر کردم

به اینکه هدف زندگیم چی می‌تونه باشه؟!!

صرفا خوش گذروندن و تفریح کردن!!

باورم نمیشد به همچین نتیجه ی ظاهرا بی‌ربط و 

چیپ و بی‌مسئولیتانه‌ای رسیده باشم!!!

اما این چیزی نیس که بشه توضیحش داد...

درسته طرفدار #اپیکوریسم هستم اما نه اینکه 

مثل سواستفاده‌کننده‌هاش رفتار کنم!!

حالا اینکه من چطوری باید با این نتیجه کنار بیام

خودش جای تامل داره!!


عجیب نیس که هنوز هم درکی از #تحقیر ندارم؟!!

آدما با خوردن میوه‌ی درخت ممنوعه، خودشونو

تحقیر کردن و #حقارت جزئی از سرشتشون شد!!


این سنگینی که تو سینه‌م حسش می‌کنم رو 

باید بتونم بیانش کنم! کلماتش گنگن ولی! 

پیدا نمیشن..


دلم می‌خواست می‌تونستم مث قبل گریه کنم

خب که چی بشه؟؟ اون چرخه‌ی منحوس حیات؛

 به ممات ختم میشه؟؟


مغزم درحال انفجاره اما کلماتی پیدا نمی‌کنم

تا باری ازش بردارم


مثلا  منطقی نیس که انقده تنهام

یا منتظرم

یا دلتنگم

یا متوقعم!!

گمون نکنم تحقیر #زندگی ؛ منطقی باشه!!

باید فقط شعر بگم تا آروم شم..






!!!


سه‌شنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۲

فقط گذشت زمان رو حس می‌کنم!!

خداروشکر از کراش زدن رد شدم!!

قبلنا فک می‌کردم فقط آدمای مسنی که منتظر مرگ نشستن

گذشت زمان رو حس می‌کنن.. لمسش می‌کنن.. لابد باهاش کنار

هم میان!!

سرماخوردم.. حوصله‌ی بی‌اف جی‌اف بازی رو ندارم..

چقدر همه‌چی بی‌معنیه!! چطور آدمای دیگه بااین مساله

کنار میان؟؟!!! ینی متوجه بی‌معنی بودنش نیستن؟؟!!!


یه عمره دارم درجا می‌زنم.. وقتی یکی بخواد به‌روی آدم بیاردش 

دیگه عمیقا کشنده میشه.. واس همینم دلم نمیخواد از گذشته 

کسیو ببینم.. هییییچکس نمی‌تونه درک کنه..


داشتم فک می‌کردم آدما باید حداقل زمان مرگشونو می‌دونستن

چون با لذت بیشتری زندگی می‌کردن.. 

مرگ؛ تنها امید باقی‌مونده‌س


متنفرم از اینکه گیر آدما افتادم

جام اینجا نیس

باید تموم شه

این وضعیت بااااید به سرانجام برسه

این چرخه‌ی حال‌به‌هم‌زن باید بسته شه

گوربابای #کافکا_در_کرانه و #موراکامی

چقدرررر شبیه زندگیه این کتاب لعنتی...


خیللللی دلم می‌خواد بدونم بجز اون قایقی که قرار بود بسازه

آیا راه دیگه‌ای هم واسه رفتن درنظر داشت؟؟ #سهراب_سپهری


دلم می‌خواد یه فیلم ترسناک ببینم تا یکم از #اینجا دور شم


هیچی ارزش هیچی رو نداره..


گور بابای دنیا!


امروز جمعه ۱۱ آذر ۱۴۰۱

۱۹ مهر عروسی سجادی بود.. عروسیش!! بالاخره ...

امیدوارم زندگیش تبدیل به چیزی بشه که عمیقا 

 و از ته دل آرزوشو داشت...


از ۱۸ آبان بازم رفتم کتابفروشی.. دوباره.. باید میرفتم..

بخاطر خودم.. بخاطر تلاش‌هام.. بخاطر تک‌تک ثانیه‌های عمرم!!


عروسی سجاد خیلی پرمعنی بود... 

خیلی قابل توجه بود...

خیلی نوستالژیک بود...

پر از نوستالژی.. پر از امیدهایی که تایمشون گذشته..

پر از ناامیدی‌هایی که هنوز جاشون درد می‌کنه..

پر از خواستن برای عبور..

باورم نمیشد یک روزی دیدن بعضیا که حس خوبی هم

بهشون داشتم باعث ناامیدی بشه.. اگرچه هنوزم حس

خوبی بهشون داشته باشی اما وقتی ببینی که اون آدما

دیگه غریبه شدن خیلی درد داره..

بعضیا نبااااااید هررررررگز غریبه بشن..

بعضیا تاابد یه گوشه از قلب آدم باقی می‌مونن..

بعضیا تاابد جزء خانواده باقی می‌مونن..


چقدر دلم میخواد دیگه هرگززز بعضی چیزا رو نبینم

یا نشنوم.. بخصوص چس‌ناله.‌. 

عمیقا آرزو می‌کنم که دیگه هررررگز هیچگونه 

چس‌ناله‌ای نشنوم..

آدم دلش می‌خواد تو چشم بعضیا زل بزنه بگه

گور بابات.. گور هفت جدت.. تخم سگ..


چقدر آرزومه بتونم بااصالت رفتار کنم.. چقدر خودمم..

گور بابای این کثافت.‌.

گور بابات دنیا