گاهی نمیشه به دیگران حرفای دلتو بگی
اما مدتیه نمیتونم به حرفایی که چسبیدن
کنج دلم برسم! دلم میخواد بهشون فکر
کنم.. تکلیفمو باهاشون مشخص کنم
و بعد بزارمشون کنار.. مگه میشه آدم نتونه
با خودش حرف بزنه؟!!
-------------------
با نسیم داشتیم پیادهروی میکردیم
از شهرداری پیچیدیم سمت کوچهی
خاتمالانبیا.. یه بیخانمان واسه سگش
غذا بار گذاشته بود!! واسه سگش..
برگشتیم رفتیم از گاری کبابی کباب
سفارش دادیم واسش با آب معدنی
دادیم به پسرهی سوپرمارکتی برد واسش..
با نسیم داشتیم میرفتیم فروشگاه
سرظهر بود.. پیادهراه شهرداری..
بابابزرگ بساطی داشت نون خالی
میخورد.. رفتیم از رستوران کاروانسرای
قدیمی واسش زرشکپلو با آب معدنی
گرفتیم بردیم دادیم بهش گفتیم نذریه..
با نسیم سر خیابون نواب بودیم
یه پیرمرده بیخانمان داشت یسری
نون خشکه و چیزمیز میخورد
یه همبرگر تنوری واسش گرفتیم
با آب معدنی.. خودش رفت یه نوشابه
خرید..
با نسیم رفتیم مرادی آش بگیریم
یه آقاهه نشسته بود کنار پیادهرو
پرسیدیم آش میخوای گفتش اگه
میخواین کمک کنین لطفن یه روغن
یا تخممرغ یا مایع ظرفشویی همچین چیزی
بگیرین.. رفتیم از مغازه کنار یه روغن
با تخممرغ خریدیم
بعدشم یه آش واسش گرفتیم..
--------------------------
با نسیم #زندگی کردیم!
وقتی به #زندگی فک میکنم فقط
همین لحظهها ارزششو داشت که اون
لحظه وجود داشته باشم!
دلم میخواد بدونم عاقبت #هاری_هالر
چیشد؟
با #گرگ_درونش روبرو شد؟
به #آرامش رسید؟
داشتم فک میکردم خیلی از #حسامو
ازدست دادم..
خیلی از #حسای_مخرب مو از دست دادم!!
آیا زندگی عمدن و آگاهانه منو به این
مسیر کشوند؟ به مسیر پرفراز و فرودی
که حسای مخربمو از بین ببره؟
نمیدونم این عدم تعلق خاطرم به زندگی
خوبه یا نداشتن #شوق_زندگی بده؟
آیا گرگ درونم مرده یا خودشو به اون
راه زده؟
آیا حسای مخرب نشانه وجود گرگ درونن؟
آیا اون افکار چسبندهای که به مغزم فشار
میارن اما بروز نمیکنن همون زوزههای
گرگ درون نیستن؟!
نه اون هنوز نمرده!
چنگالشو دور گردنم حس میکنم!
به #مرده_ها غبطه میخورم
-----------------------------
پ.ن: هنوز به نتیجه نرسیدم
پ.ن:کاشکی زندگی میزاشت برم
پ.ن: هوس نون داغ کارتون #پرین رو کردم که از روش بخار پامیشد
پ.ن: دلم انشا نوشتن میخواد
پ.ن: دلم کارتون #ممول_دخترمهربون میخواد
پ.ن: دلم گرمای زندگی میخواد
پ.ن:دلم آرامش زندگی در طبیعتو میخواد