"خاک را بدرودی کردم و شهر را
چرا که او، نه در زمین و شهر و نه در دیاران بود
آسمان را بدرود کردم و مهتاب را
چرا که او نه عطر ستاره و نه آواز آسمان بود..."
نمی دونم کدوم نامرئی دستی یه چیزی مثل اینو تو کدوم لوح نانوشته ای حک کرده!
تنهایی. اگر چه همه رو سرگردون و ناامید می کنه اما خیلیها ترجیحش میدن! مثل خود من! ویا...!
چی باعث شده آسمون و زمین رو ترک کنیم؟!!
"در خود به جست و جویی پیگیر
همت نهاده ام
در خود به کاوشم
در خود ستمگرانه
من چاه می کنم..."
"من از آتش و آب
سر در آوردم،
از توفان و از پرنده
من از شادی و درد
سر در آوردم..."
من به خدای خودم اعتماد دارم، تو به خدای خودت و دیگران به خدای خودشون! اما تو دنیا اینهمه خدا وجود نداره و فقط خدای من وجود داره و فقط خدای تو و فقط خدای ما.
و فقط خدای عشق.
و تو دنیا اینهمه خدا وجود نداره!
و فقط خداست و خدای مااااااااااااا.
من خدای خودمو دوست دارم.
من خدای تورو دوست دارم. من تو رو دوست دارم، تویی که خدای منو دوست داری و تویی که خدای من دوستت داره... .
مقوله محبت هیچ مبهم نیست.
ما آدما همدیگرو دوست داریم و این عشق سرچشمه ی الهی و خدایی داره. ما آدما نمی تونیم آسمون و زمین رو ترک کنیم! ما آدما نمی تونیم تنها باشیم. ما بی هم نمی تونیم و نمی مونیم.
این دنیای مرده و خاکستری که با تمام وجود ازش متنفریم ساخته دست خودمونه.
یعنی یادمون هست؟ یعنی طنین نفس فرشته ها زیر گوشمون هنوز یادمون مونده؟
شاید به مرور احتیاج داریم.
به مرور "انسانیت".
"از یاد مبر
که ما
_من و تو_
عشق را
رعایت کرده ایم
از یاد مبر
که ما
_من و تو_
انسان را
رعایت کرده ایم..."
"این است عطر خاکستری هوا که از نزدیکی صبح سخن می گوید
زمین آبستن روزی دیگر است
این است زمزمه سپیده
این است آفتاب که بر می آید..."
"شاملو"
باشد که انرژی عشق با طلوع آفتاب وجودش متجلی شود.
"آمین"
تا دوباره شاد باشید و برقرار