انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

انرژی عشق و تجلی انسانیت

بیایید از یاد نبریم: عشق لطافت است. یک روح سخت ، اجازه نمی دهد دست خداوند آنرا مطابق میل خود شکل بخشد.

بخوان ما را...

 

 بخوان ما را

 منم پروردگارت

 خالقت از ذره ای ناچیز

 صدایم کن مرا

 آموزگار قادر خود را

 قلم را، علم را، من هدیه ات کردم

 بخوان ما را

 منم معشوق زیبایت

  منم نزدیک تر از تو به تو

  اینک صدایم کن

  رها کن غیر ما را، سوی ما بازآ

  منم پروردگار پاک بی همتا

  منم زیبا، که زیبا بنده ام را دوست می دارم

   تو بگشا گوش دل

  پروردگارت با تو می گوید

  تو را در بیکران دنیای تنهایان،

 رهایت من نخواهم کرد

 بساط روزی خود را به من بسپار

 رها کن غصه یک لقمه نان و آب فردا را

 تو راه بندگی طی کن

 عزیزا، من خدایی خوب می دانم

 تو دعوت کن مرا بر خود

 به اشکی، یا خدایی،

 میهمانم کن

  که من چشمان اشک آلوده ات را دوست می دارم

 طلب کن خالق خود را

  بجو ما را

  تو خواهی یافت

  که عاشق می شوی بر ما

  و عاشق می شوم بر تو

  که وصل عاشق و معشوق هم

  آهسته می گویم، خدایی عالمی دارد

  قسم بر عاشقان پاک با ایمان

  قسم بر اسب های خسته در میدان

  تورا در بهترین اوقات آوردم

  قسم بر عصر روشن

  تکیه کن بر من

  قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور

 قسم بر اختران روشن، اما دور

 رهایت من نخواهم کرد

 بخوان ما را

 که می گوید که تو خواندن نمی دانی؟

 تو بگشا لب

 تو غیر از ما، خدای دیگری داری؟

 رها کن غیر ما را

 آشتی کن با خدای خود

 تو غیر از ما چه می جویی؟

 تو با هر کس بجز با ما، چه می گویی؟

 و تو بی من چه داری؟ هیچ!

 بگو با ما چه کم داری عزیزم، هیچ!!

 هزاران کهکشان و کوه و دریا را

 و خورشید و گیاه و نور و هستی را

 برای جلوه خود آفریدم من

 ولی وقتی تورا من آفریدم

 بر خودم احسنت می گفتم

 تویی زیباتر از خورشید زیبایم

 تویی والاترین مهمان دنیایم

 که دنیا بی تو، چیزی چون تورا، کم داشت

 تو ای محبوب تر مهمان دنیایم

 نمی خوانی چرا مارا؟؟

 مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می گردد؟

 هزاران توبه ات را گر چه بشکستی

 ببینم، من تو را از درگهم راندم؟

 اگر در روزگار سختیت خواندی مرا

 اما به روز شادیت، یک لحظه هم یادم نمی کردی

 به رویت بنده من، هیچ آوردم؟؟

 که می ترساندت از من؟

 رها کن آن خدای دور

 آن نامهربان معبود

 آن مخلوق خود را

 این منم پروردگار مهربانت، خالقت

 اینک صدایم کن مرا، با قطره اشکی

 به پیش آور دو دست خالی خود را

 با زبان بسته ات کاری ندارم

 لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم

 غریب این زمین خاکیم

 آیا عزیزم، حاجتی داری؟

 تو ای از ما

 کنون برگشته ای، اما

 کلام آشتی را تو نمی دانی؟

 ببینم چشم های خیست آیا،گفته ای دارند؟

 بخوان ما را

 بگردان قبله ات را سوی ما

 اینک وضویی کن

 خجالت می کشی از من

 بگو، جز من، کس دیگر نمی فهمد

 به نجوایی صدایم کن

 بدان آغوش من باز است

 برای درک آغوشم

 شروع کن، یک قدم با تو

 تمام گام های مانده اش، بامن

 

 از: کیوان شاهبداغی

نقل از: موفقیت ش ۱۰۱

  

عشق متجلی کننده انسانیت و انسان متجلی کننده عشق!

 

 سلام.امیدوارم خوب باشین و تو این روزای آخر 85 لحظه هاتون سرشار از   عشق و انرژی و ابدیت باشه. و اما موضوع این پست: عشق متجلی کننده  انسانیت و انسان متجلی کننده عشق !

 <اگر همواره مانند گذشته بیندیشید، همیشه همان چیزهایی را بدست می آورید که تا بحال کسب کرده اید.>

 

 همگی ما، مجموعه ای غنی از ایده ها و مفاهیم در وجود خودمون داریم که بر پایه تجربیات گذشتمون شکل گرفتن و ما رو قادر می کنن تا زنده بمونیم و بدرخشیم. ولی اگه ما خودمون رو برای تغییر مهیا نکنیم، ایده های معمولمون به مرور زمان کهنه میشن و مزایای خودشونو از دست میدن. نهایتا اینکه، در میدان رقابت از حریفامون شکست می خوریم و از میدان بیرون میریم.

 و اما...

 "عشق، رایحه شناخت خویشتن خویش است. وقتی لبریزمی شوی از حقیقت خود-که همان خداست-آن گاه،  سهیم می شوی خود را با دیگران.

 وقتی می فهمی که از هستی جدا نیستی، آن گاه، عاشق می شوی. عشق، میوه تجربه وحدت عارفانه خود با همه چیز و همه کس است. عشق، رابطه نیست، بلکه برترین مرتبه وجود است. بعضی ها به غلط گمان می کنند که نقطه مقابل عشق، نفرت است. نقطه مقابل عشق، نفرت نیست، بلکه ترس است. نفرت، عشق وارونه است. وقتی خود را نمی شناسی، از همه می ترسی. وقتی می ترسی، تنها می شوی. وقتی عشق می ورزی، محو می شوی. دیگر نیستی تا احساس تنهایی کنی.

 عشق، مرزهای تو را می ریزد و تو را با آدم ها، پرنده ها، آب ها، گیاه و خورشیدو ماه و ستاره یگانه می کند. عشق، افتادن قطره به دریاست. قطره تویی، دریا خداست. ما چنان آفریده شده ایم که فقط می توانیم به عشق زنده باشیم. بدون عشق، مردگی می کنیم، نه زندگی.

 اگر نتوانیم عشق بورزیم، از زندگی نیز محروم خواهیم شد. آن گاه، آنی نخواهیم بود که می توانیم باشیم..."

 این "عشق" که توصیف شد، تصوری خام و بیهوده و یا شعار نیست! همونطور که گفته شد وحدت عارفانه ای هست که ما با همه ی چیزها و همه ی اشخاص ایجاد می کنیم. پیوندی عارفانه و جاوید با روح اشیا و اشخاص و به قولی با روح جهان! پیوندی که فقط انسان بعنوان یگانه جانشین مبدا عشق و هستی، قادر به حفظ و برقراریش هست و حفظ و برقراری این پیوند، تنها تفاوتیه که بین انسان و سایر موجودات وجود داره و به بیان دیگه می تونه نماد انسان بودن و انسانیت باشه! اما این حرف به این معنی نیست که تنها انسان ها قادر به تجلی عشق هستند، بلکه با عشق ورزیدن، هر چیزی و هر کسی به کمال می رسه! انرژی ایی که از "عشق" در جهان جریان داره فقط محدود به انسان نیست بلکه هر شیئی هم می تونه تولید کننده یا تجلی دهنده ی این انرژی باشه : هر چیزی که به چشم میاد نوری داره و یا منعکس کننده نوره وگرنه ما قادر به دیدنش نیستیم و عشق از دل هر نوری بیرون میاد! پس هر شیئی هم قادر به تجلی عشقه!

 از اونجایی که هر چیز خالص و بی پیرایه ای میتونه این انرژی رو متجلی کنه، انسان ها با عشق ورزیدن به   همدیگه و به جهان پیرامونشون در واقع خودشونو تخلیص میکنن و از این طریق میتونن به کمال انسانیت برسن!  مگه هدف انسان از زندگی تو این جهان خاکی غیر از رسیدن به کمال خودشه؟

 "من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

                                                         آدم آورد دراین دیر خراب آبادم"

 مسایل و مشکلات همیشه موانع راه یابی انسان به این کمال مطلوب بوده و اغلب حتی باعث شدن تا انسان هدف اصلیش رو فراموش کنه. بخصوص در این جامعه، که جامعه ی دنیای آخر زمانه. اگه مشکلات باعث شدن تا  رسیدن به جایگاه انسانیت خیلی سخت بشه ، حالا به هر دلیلی، حداقل میتونیم بهش فکر کنیم و در کمال ذلت  و تسلیم اینها رو شعار ندونیم. با شعار دونستن حقایق زندگی لیاقت زندگی کردن رو از دست میدیم فقط همین.

 "...آی آدمها!

 شما را به کیش مهر می خوانم،

 به کیش یک لبخند،

 به کیش نگاه بی پیرایه کودکان،

 به کیش زن و زیبایی و زمین،

 به کیش زندگی.

 ایمان بیاورید به پرتو گرم و روشن خورشید!

 ایمان بیاورید به میل سبز گیاه برای روییدن!

 ایمان بیاورید به شوق ساقه شکسته علف برای بقا!

 ایمان بیاورید به کرمی که در پیله می بالد،

 پروانه می شود،

 می رود و خاطره سبک بال هایش را بر جا می گذارد!

 ایمان بیاورید به گل واشده قاصدک!

 ایمان بیاورید به ایمان!"

 از:استاد مسیحا برزگر

 نقل شده از:مجله موفقیت ش ۱۰۱

 باشد که انرژی عشق با طلوع آفتاب وجودش متجلی شود

                                                                                "آمین"

شاد و سرشار باشید

 

انسان تنها ، قطره ی گمشده!

 

"خاک را بدرودی کردم و شهر را

چرا که او، نه در زمین و شهر و نه در دیاران بود

آسمان را بدرود کردم و مهتاب را

چرا که او نه عطر ستاره و نه آواز آسمان بود..."

نمی دونم کدوم نامرئی دستی یه چیزی مثل اینو تو کدوم لوح نانوشته ای حک کرده!

تنهایی. اگر چه همه رو سرگردون و ناامید می کنه اما خیلیها ترجیحش میدن! مثل خود من! ویا...!

چی باعث شده آسمون و زمین رو ترک کنیم؟!!

 

"در خود به جست و جویی پیگیر

                                          همت نهاده ام

 در خود به کاوشم

                   در خود ستمگرانه

                                          من چاه می کنم..."

 "من از آتش و آب

                      سر در آوردم،

 از توفان و از پرنده

                        من از شادی و درد

                                                     سر در آوردم..."

 من به خدای خودم اعتماد دارم، تو به خدای خودت و دیگران به خدای      خودشون! اما تو دنیا اینهمه خدا وجود نداره و فقط خدای من وجود داره و  فقط خدای تو و فقط خدای ما.

 و فقط خدای عشق.

 و تو دنیا اینهمه خدا وجود نداره!

 و فقط خداست و خدای مااااااااااااا.

 من خدای خودمو دوست دارم.

 من خدای تورو دوست دارم. من تو رو دوست دارم، تویی که خدای منو   دوست داری و تویی که خدای من دوستت داره... .

 مقوله محبت هیچ مبهم نیست.

 ما آدما همدیگرو دوست داریم و این عشق سرچشمه ی الهی و خدایی  داره. ما آدما نمی تونیم آسمون و زمین رو ترک کنیم! ما آدما نمی تونیم تنها باشیم. ما بی هم نمی تونیم و نمی مونیم.

 این دنیای مرده و خاکستری که با تمام وجود ازش متنفریم ساخته دست  خودمونه.

 یعنی یادمون هست؟ یعنی طنین نفس فرشته ها زیر گوشمون هنوز یادمون مونده؟

 شاید به مرور احتیاج داریم.

 به مرور "انسانیت".

 

 "از یاد مبر

                 که ما

                            _من و تو_

                                             عشق را

                                                            رعایت کرده ایم

 از یاد مبر

                که ما

                          _من و تو_

                                             انسان را

                                                            رعایت کرده ایم..."

 "این است عطر خاکستری هوا که از نزدیکی صبح سخن می گوید

 زمین آبستن روزی دیگر است

 این است زمزمه سپیده

 این است آفتاب که بر می آید..."

                                             "شاملو"

 باشد که انرژی عشق با طلوع آفتاب وجودش متجلی شود.

                                                                           "آمین"

  تا دوباره شاد باشید و برقرار